الیسا جونم د ر گذر تاریخ
الیسای من در گذز زمان را در ادامه مطلب ببینید اولین روز میلادش یک ماهگی ٤٠ روزگی چهار ماهگی عسل بانو ٥ ماهگی ٦ ماهگی ماه بانوی من دندونهای مرواریدی خواب عسلی در ٧ ماهگی شاه بانوی ٨ ماهه ١٠ ماهگی خانومی من ١١ ماهگی و اما ١٢ ماهگی و تولد و بعد از تولد در ١٣ و ١٥ ماهگی ...
نویسنده :
یاسمن( مامی فرشته ها )
18:51
قصه برای نوگل ها
- در حين قصه خواني، از کودک در مورد آنچه شنيده نظرخواهي کنيد. - سعي کنيد بعضي مواقع راجع به موضوع داستان تا جايي که خوانده ايد از او سؤال کنيد. - بعضي مواقع جملات قصه را نيمه تمام خوانده و از کودک بخواهيد آن را کامل کند. - اگر داستان، شخصيت يا اسم دارد. از کودک بخواهيد از آنها استفاده کند و شما داستان را ادامه دهيد. - بطور خلاصه کودک را در جريان قصه گويي يا قصه خواني فعال کنيد تا او فقط شنونده نباشد. - در پايان قصه از او بخواهيد تا قصه را براي تان تعريف کند. ...
نویسنده :
یاسمن( مامی فرشته ها )
12:23
عکس های آتلیه الیسا
چند تا عکس آتلیه الیسا جون را توی ادامه مطلب میگذارم. بنا به دستور مدیریت نی نی وبلاگ عکس ها رو می گذاریم توی ادامه مطلب که فضای صفحه اول زیادی مشغول نشه. ...
نویسنده :
یاسمن( مامی فرشته ها )
13:10
چند کلامی از زبان نازگل کوچولو
بالخره من نفهمیدم که اسمم چیه. مامانم که همیشه منو به اسم نارگل و فرشته صدا میکنه بابایی هم که همیشه میگه دخمل من. میگن من مثل فرشته ها اومدم توی این زمین و مامانم همیشه ادعا داره که زندگی با من چیز دیگه ای . من هم خیلی از این بابت خوشحالم. خوشحالم که اینقدر وجودم به زندگی اونها نعمت داده. مامان شهناز میگه من خیلی با برکت بودم و از وقتی اومدم کلی نعمت توی زندگی مامانی و بابایی اومده مامانم تونسته توی دانشگاه تدریس کنه و بابایی تونسته یه خونه بزرگ تر بخره. من هم از اینکه می بینم مامانی و بابایی منو اینجوری دوست دارند سعی میکنم دختر خیلی خوبی باشم از مامانم میشنوم که میگه خیلی با الیسا راحت هستم و الیسا اصلا من...
نویسنده :
یاسمن( مامی فرشته ها )
23:48
یه اتفاق خیلی بد
دنیای کوچک الیسای من
الیسای کوچک من واسه خودش دنیای بزرگی داره. عزیزکم زودتر از اون چیزی که تصورش را می کردم بزرگ شده و واسه خودش ویژگی ها و شخصیت منحصر به فردی داره. ماه بانوی من از چند ماه قبل واسه اینکه تحریک به خوردن غذا بشه اول ما غذا دادن را با عروسکش شروع می کردیم و الیسا جون به محض اینکه می دید عروسکش ( داداش) غذا میخوره شروع به غذا خوردن می کرد الان دیگه ناز نازی من بدون داداش اصلا هیچی نمی خوره به محض اینکه سفره اش را پهن میکنم میره و داداش را می آوره و توی سفره اش می شونه و تا داداش نخوره خودش هم چیزی نمی خوره . &nb...
نویسنده :
یاسمن( مامی فرشته ها )
23:25